28 مهر 1397
سر تو از سرنیزه به من توان میداد امید بر دل مجروح بی کسان میداد خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی کنیزکی به یتیم تو خرده نان میداد مرا دهانۀ بازار هرکسی میدید به خاطر سر و وضعم سری تکان میداد نماز جمعۀ کوفه شلوغ بود آن روز گمان کنم که علی اکبرت… بیشتر »
نظر دهید »